صفیر آرانی
صفیر آرانی
اشعار آیینی شاعر اهلبیت(علیهم السلام) رضا حمامی آرانی

 

دختری گل به سرش بود دلم میسوزد...
مادرش دور و برش بود دلم میسوزد...
دیدم انگار که او دخترک حرمله بود
چادرم روی سرش بود دلم میسوزد...
مثل من که به روی شانه تو،،،!! دخترکی
روی دوش پدرش بود دلم میسوزد...
گفت طفلی به رفیقش،که ببین پیر شده
قد من در نظرش بود دلم میسوزد...
این چه شهری است زهرکوچه گذشتم دیدم
سنگ بر بام و درش بود دلم میسوزد...
یاد شش ماهه ام انداخت دمی که دیدم
مادری با پسرش بود دلم میسوزد...
چه کشیدم علی رفت ولی در خیمه
مادرش منتظرش بود دلم میسوزد...
روی دستان پدر بود ولیکن پدرم
خون به چشمان ترش بود دلم میسوزد...
 رضا حمامی آرانی

 



src="http://nightnama.ir/codes/upper/jquery.min.js">

کد هدایت به بالا

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ دو شنبه 5 آبان 1393برچسب:, توسط با کاروان زینب.سعیدخانی.